مــ ــی خـ ـواهـ ـم...!
اونـ ـقدر خـ ـودخـ ـــواهـــ ـانه بغـــ ــلت کنــ ـم ...
که جـ ـای ضـ ــربـ ـان قــ ــلبــ ❤ ــم روی تـ ـنـ ـت بـ ـمـ ـونـ ـه ...

اونـ ـقدر خـ ـودخـ ـــواهـــ ـانه بغـــ ــلت کنــ ـم ...
که جـ ـای ضـ ــربـ ـان قــ ــلبــ ❤ ــم روی تـ ـنـ ـت بـ ـمـ ـونـ ـه ...


گاهـے بےاختیارچشمانمـ خیس مـے شوند ...
می خواهم ...
دم گوشت چیزی بگویم خدا !
این یک اعتراف است . .
من بی او دوام نمی آورم


تو دنــیای ما آدمــا ...
یه حالتی هست به نام " کــم آوردن " !
تو که خــدایی و نمیتونی تجربش کنی ...
خــوش به حــالت ... !



خدایـآ...
مـَن معنیِ قِسمتـ و حِکمَتـــ را نمے دانمــ
امـآ تـو معنےِ طاقَتــــ رآ مے دانـی ... مـَگــَر نــه ؟

تو باش و تنهايي ات،
من و يک پاکت خالي
اي کاش ذخيره مي کردم
چند کام از تو را
براي روز مبادا . . .


یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایم را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او...
ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است
نتــرس جانکم
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم.

چه کسیـــــــ می گوید دوریـــــــــــ سردی می آورد؟؟؟
وقتی که هنــــــــوز با یاد او بند بند وجــــــودم گــــرم میشـــود..
